شهید رجبعلی غلامی، 19 ساله از افغانستان که در جنگ ایران با عراق به شهادت رسید او همه خانواده اش را در جنگ افغانستان از دست داده بود و هیچ کسی را در این دنیا نداشت.
حتی کسی را نداشت که پیکرش را تحویل بگیرد. رفیقاش می گفتند: پس از باز کردن معبر مین، به سیم خاردار حلقوی رسیدیم که به هیچ عنوان نمیشد آنرا قطع کرد، چون اگر سیم را قطع میکردیم، سیمها جمع شده و معبر منفجر میشد!
در همین حین یک جوان به روی سیم های خاردار خوابید بعد هم گفت: همه از روی من عبور کنید بیش از سیصد نفر از روی بدن او عبور کردند! اون جوون همون رجبعلی بود....
[ چهارشنبه 94/7/8 ] [ 5:49 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
[ سه شنبه 94/5/20 ] [ 8:21 صبح ] [ حـــامد طالبی ]
نمیدانم دستانتان را از پشت بسته بودند یا از روبهرو ولی حتما خیلی وقت گذاشتند که یکی یکی دستانتان را به هم ببندند و دورش طناب بکشند. نمیدانم آنها چند نفر بودند که شما 175 نفر را به دام انداختند. نمیدانم چه گودال عظیمی حفر کردند تا 175 سرباز را داخلش بیندازند. نمیدانم نشسته بودید یا ایستاده، نمیدانم یکی یکی داخل گودال پرتتان کردند یا گروهی اصلا چه میدانم که در آن روز، شاید هم شب چه آمد بر سر شما. نمیدانم در آن روزهای زمستانی سال 65 با چه نقشهای غافلگیرتان کردند.
نمیدانم آن فرمانده سنگدل، چطور دلش آمد به چشمهای معصوم شما نگاه کند و چنین برنامهای برای کشتنتان بریزد. نمیدانم لحظههای آخر که نمیتوانستید دستهای هم را بگیرید و خداحافظی کنید، چه حرفهایی بینتان رد و بدل شد. چه قرارهایی با هم گذاشتید. اصلا چه شوخیهایی با هم کردید ولی کاش دستانتان باز بود تا قبل از آن مرگ گروهی، سیر یکدیگر را در آغوش میکشیدید. نمیدانم وقتی داخل گودال روی هم افتاده و منتظر بودید تا سیل خاک رویتان آوار شود، زیر لب چه ذکری میگفتید. حتما به تأثیر از اربابتان در گودال قتلگاه «لا معبود سواک، یا غیاث المستغیثین» روی لبهایتان بود. یا شاید هم سادهتر، احتمالا یکی از شما 175 نفر فریاد زده: «برادرها! وعده ما کربلا» و بعد همه با هم فریاد زدهاید: یا حسین... حتم دارم دل آن سرباز بعثی که پشت لودر نشسته بود تا خاک رویتان بریزد، با شنیدن این یا حسینها لرزید اما به روی خودش نیاورد. حتم دارم وقتی چشم آن سرباز عراقی به چشم آن نوجوان افتاد که گوشه گودال سرش را بهسوی آسمان گرفته بود و یا زهرا میگفت، دلش لرزید اما به روی خودش نیاورد. حتم دارم وقتی آن گودال بزرگ پرشد و صدای فریادهایتان خاموش شد، دل آن فرمانده لعنتی لرزید اما به روی خودش نیاورد.
حتی سیگارهای مکرر هم نتوانست تصویر چهرههای معصوم شما در آن لحظههای پایانی را از خاطرهاش محو کند. حتم دارم اگر آن فرمانده زنده باشد، هنوز هم چهرههای شما را خوب بهخاطر دارد، با جزئیات. حتم دارم هنوز هم از شما میترسد؛ حتی با همان دستهای بسته. حتم دارم هنوز صلابت نگاه شما کابوس روز و شبش باشد. چشمان نگرانتان از روزی که این خبر را شنیدم مقابل چشمانم ایستاده و خیره خیره نگاهم میکند. دوست دارم زندگینامه یک یک شما را بخوانم. تعدادتان آنقدر زیاد است که بینتان از هر گروه و دستهای وجود داشته باشد؛ از مجرد و عاشق گرفته تا کاسب و هنرمند و زن و بچهدار. فقط با خودم آرزو میکنم ای کاش دستانتان باز بود که قبل از آن مرگ گروهی، با دو انگشتتان علامت پیروزی نشان میدادید.راستش را بخواهید این روزها دلم عجیب شور غرور شما را میزند. برای تکاوران سخت است که دستانشان را مقابل دشمن بگیرند که طناب پیچش کنند. بارها شنیدهایم که غواصها از آمادهترین نیروهای رزمی هستند. بازوان و سینههای سپر شما از همین لباسهای چسبیده غواصی پیداست. بعثیها همین غرور را نشانه گرفته بودند وگرنه در چند دقیقه همه شما را تیرباران میکردند و خلاص.
غرور شما اما زیر آن خاکها دفن نشد. مثل یک نامه پستی از همان گودال ارسال شد برای ما. برای ما که درس مقاومت را از شما آموختیم و قسم خوردهایم که مثل خودتان تا لحظه آخر مقابل دشمن کرنش نکنیم. غرور شما به ما رسیده تا دلمان از عربدههای توخالی این و آن نلرزد. شما با دستهای بسته مقاومت کردید. حتم داشته باشید که ما دستان بازمان را مقابل دشمن دراز نخواهیم کرد. شما هم دعا کنید برایمان. دعای شما 175 نفر برگشت نمیخورد؛ این را هم مطمئنم.
[ دوشنبه 94/3/18 ] [ 9:23 صبح ] [ حـــامد طالبی ]
تا حالا غواصی کردی؟ البته نه تو جزیره کیش و با کپسول اکسیژن و برای دیدن مرجان ها.. نه با خیال راحت و تجهیزات کامل.. بلکه غواصی توی آب خروشان کرخه و بهمن شیر و اروند .. بدون کپسول اکسیژن و با یک کلاشینکف در دست.. و فقط یک لوله باریک برای تنفس.. منتظر شلیک دشمن.. تا حالا غواصی کردی توی آب..؟؟ نه با کمر سالم و تو استخر آب .. نه.. با ترکش توی کمر و بیسیم بسته بندی شده 8 کیلویی روی پشتت و کلاشینکف توی دستت.. اونم توی اروند وحشی بی صدا.. می تونی مادری را تصور کنی که منتظر پسرش است... نه اینکه از کلاس درس و پیست اسکی بیاد..نه.. منتظر پسرش که از جبهه بیاد ..پسر غواصش .. پسر خط شکنش.. اما پسرش تازه امروز اومد اونم فقط استخونش.. این چند روز پیکر پاک 175 شهید غواص عملیات کربلای 4 رو آوردن که دست بسته زنده به گور شده بودن.. حالا ببین چیکار با دشمن کرده بودند و دشمن چه عقده ای داشت که دست بسته زنده به گورشان کرده .. می تونی تصور کنی دست بسته و زنده زنده دفن شدن رو؟؟
خوش اومدی به وطن .. شهید دست بسته من..
[ پنج شنبه 94/3/7 ] [ 12:7 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
اینکه موبایل نداره و کاپشن گرم تنش نیست، زیاد غم انگیز نیست … دردناکش اینجاست که... حتی اون صندلی رو حق خودش نمیدونه !
[ سه شنبه 93/11/21 ] [ 10:18 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
سلام دوستان عزیز . شاید این تنها عکس از شهید موسی طالبی باشد.. شهیدی که در سن 21 سالگی از خانواده ای دامدار در دل جنگل و در سال 1364 در مناطق جنگی غرب مظلومانه ندای حق را لبیک گفتند.. عطف به فوت پدر و مادرشان در سال های گذشته و غربت شهید در این دنیای فانی با توجه به سالروز شهادتشان در مورخه 1364/10/07 از شما دعوت می نمایم با ذکر صلواتی بر محمد و آل محمد و قرائت فاتحه در دل های پاکتان برای ایشان مراسم سالگرد شهات برگزار نمائید... خداحافظ پهلوون..اللهم صل علی محمد و آل محمد.. یاد شهدا تا ابد باقیست...
[ یکشنبه 93/10/28 ] [ 4:27 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
کنارت چقدر حال من بهتره................. از اون حالی که این روزها میشه داشت
اگه دنیا هر چی که داشتم گرفت ...............ولی دستتو توی دستم گذاشت
تو را از دست بدم، چیزی نمی مونه برام...مگه جز تو چیزی هم هست که از دنیا بخوام؟
دارم اقرار می کنم بی تو بمونم می میرم... ترسی ندارم که بگم نفس از تو می گیرم
[ چهارشنبه 93/10/3 ] [ 7:30 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
بسوز ای دل که امروز اربعین است / عزای پور ختم المرسلین است
قیام کربلایش تا قیامت /سراسر درس، بهر مسلمین است
اربعن حسینی تسلیت باد
[ شنبه 93/9/22 ] [ 5:31 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
سلام..
مال یکی شده پول زیاد و مال یکی دیگه هم شده یه دله شکسته.. یاد برنامه ماه عسل امسال افتادم که مجری از کودک کار پرسید بزرگترین آرزوت چیه؟ کودک کار جواب داد: من تا حالا فرصت نکردم به آرزوهام فکر کنم..
[ چهارشنبه 93/9/19 ] [ 7:43 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
::