بنا بر نقل کتب تاریخی ، نخستین گنبد بر فراز مزار قدسی حضرت امام رضا (ع) به فرمان سلطان سنجر سلجوقی (511 - 552 ق ) و به کوشش وزیر وی، شرف الدین قمی ساخته شد که جنس آن از کاشی بود.در دوران شاه طهماسب صفوی، پس از جمعآوری خشتهای کاشی، گنبدی با روکش طلا بر فراز گنبد پیشین بنا شد. این همان گنبدی است که امروزه در نمای بیرونی به چشم میآید.
[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 8:6 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
فکه روایتهایی ناتمام دارد و روایت میکند از کسانی که بر روی رملها تشنه جان دادند و آنهایی که با دست و پای بسته به شهادت نائل آمدند.فکه روایتها دارد از بودن و ماندن، روایتهایی ناتمام برای همیشه، آنجا هم گنجی تمام نشدنی است و روایت میکند از کسانی که بر روی رملها تشنه جان دادند، کسانی که خود را گذرگاه کردند برای به سلامت عبور کردن همرزمانشان و آنهایی که با دست و پای بسته به شهادت فیض نائل شدند.
در حالی که گروههای جستوجوی مفقودین در خاک فکه به دنبال شقایقهای پنهان میگشتند، جمعی از شهدا را پیدا میکنند؛ در این میان با پیکر شهیدی مواجه میشوند که مربوط به عملیات «والفجر یک» است؛ این شهید بعد از 12 سال در حالی تفحص شده که دشمنان دست و پاهای او را با سیم تلفن بسته بودند و او آرام در میان خاکها خفته بود. تفحص این شهید در اردیبهشت 1373 درارتفاع 112 فکه صورت گرفته است.
برای شادی روح تمامی شهدا از صدر اسلام تا کنون صلوات...
[ یکشنبه 92/7/7 ] [ 8:31 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
دیروز به طور اتفاقی پیامکی برایم آمد که واقعا جالب و آموزنده بود با این مضمون:
ظاهراً بهشت هم خشکسالی شده ، این را از پاهای ترک خورده مادرم فهمیدم...
تصویری از ماداران زحمتکش مازندرانی در شالیزار..
[ جمعه 92/7/5 ] [ 7:47 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
حضرت علی(ع) در نامهای خطاب به فرزندش امام حسن (ع) فرمود: همانا قلب جوان همانند سرزمین خالی است، آنچه در آن بکارند میپذیرد و من پیش از آنکه دلت سخت شود به ادب تو مبادرت ورزیدم.
امام صادق (ع) فرمود: جوانان را پیش از آنکه گروههای منحرف بر شما در این کار سبقت گیرند با حدیث آشنا کنید.
چند نکته:
1. قلب جوانان همانند زمین خالی از کشت و آماده هرگونه بذرافشانی است.
2. همانگونه که زمین مرده را هر کس آباد کرد مالک میشود، زمینه خالی و آماده را هر کس با فکر و مکتب خود آباد کند مالک خواهد شد.
3. مسئولان هدایت دینی، باید پیش از دیگران دلهای جوانان جامعه را با فرهنگ الهی احیا کنند.
[ جمعه 92/7/5 ] [ 12:30 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
شهید هادی ثناییمقدم یازدهم تیرماه 1351 در شهرستان لنگرود به دنیا آمد. این نوجوان بسیجی روز 23 دیماه سال 1365 در منطقه عملیاتی «شلمچه» به شهادت رسید اما پیکرش هیچگاه بازنگشت. مادر این شهید بزرگوار مدت ها چشم به راه آمدن فرزندش ماند و روز ها چشمش به در بود و گوشش به صدای رادیو تا شاید خبری از پیکر تفحص شده فرزندش بشنود اما...یک روز در گلزار شهدا، نمایشگاه عکسی از شهداء برپا بود. مادر شهید ثناییمقدم که داشت به تصاویر شهدا نگاه میکرد به یک عکس خیره میشود و ناگهان فریاد می زند این هادی منه... این هادی منه... و سهم این مادر فقط یک عکس از زمان شهادت فرزندش می شود.....
جام نیوز
[ جمعه 92/7/5 ] [ 9:42 صبح ] [ حـــامد طالبی ]
یک عذاب دارم و آن این حسرت و غصه است که چرا بیشتر به یاد خدا نبودم. دلم برای آن لحظاتی می سوزد که به یاد خدا نبودم. این بزرگ ترین عذاب برای من است.
یکی از علما مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری را در خواب دید که فرموده بودند: من در آن دنیا یک عذاب دارم و آن این حسرت و غصه است که چرا بیشتر به یاد خدا نبودم.
یکی از استادان شیخ مرتضی آقا تهرانی نقل می کرد که در خواب، مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری رحمة الله را دیدم..
پرسیدم: آیا شما در آن عالم عذاب هم می شوید؟ فرمود: یک عذاب دارم و آن این حسرت و غصه است که چرا بیشتر به یاد خدا نبودم. دلم برای آن لحظاتی می سوزد که به یاد خدا نبودم.
این بزرگ ترین عذاب برای من است.
براستی چرا انسان تا زمانی که در این عالم به سر می برد، به یاد خدا و ذکر خدا توجه ندارد.باید بدانیم که اگر در این دنیا نتوانستیم خدا را یاد کنیم، در آن دنیا نیز فرصتی داده نمی
شود.بیاییم در شبانه روز، فرصتی را به او اختصاص دهیم.در هنگام ظهر، اگر هم کاری داریم، به نماز اهمیت بیشتری دهیم، چون هیچ کاری مهم تر از نماز و ملاقات با خدا نیست.
این کار اثر دیگری نیز دارد؛ به ویژه برای کسانی که خانواده تشکیل داده اند، چرا که فرزندانشان نیز اهل نماز شده و برای نماز اهمیت قائل می شوند. یکی از علل بی توجهی فرزندان به نماز،
این است که هنگام نماز هر یک از پدر و مادر به کاری مشغول اند و لذا فرزند می پندارد که شاید نماز اهمیت چندانی ندارد، والا اگر بزرگ تر ها به نماز بایستند، کودکان نیز می آیند.
متاسفانه بسیاری از خانواده ها به این امر چندان توجهی ندارد، اما آیا به راستی در برابر امور مادی و دنیوی نیز همین گونه ایم؟ اگر با کسی وعده ای بگذاریم تا مبلغی پول از او بگیریم، دیر و زود
آن برای ما مهم نیست؟
جام دینی
[ چهارشنبه 92/7/3 ] [ 4:28 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
وقتی مردم این زن جوان را به بیمارستان رساندند پزشکان متوجه شدند که او باردار است. آزمایشها نشان داد بچه آسیبی ندیده است اما برای به دنیا آمدنش همزمان نیاز بود.
ژائو دجین، همسر این زن پنج ماه از او در خانه مراقبت کرد تا پزشکان توانستند با عمل سزارین پسر این خانواده را در سال 2011 به دنیا آورند؛ پسری که نامش کینبائو گذاشته شد.
یک روز اما در ماه می امسال صدای کینبائو و طنین حرفهایش، مادر را از کما بیرون آورد و ژانگ یک بار دیگر چشمهایش را باز کرد.
کینبائو میداند که مادرش با ناتوانی از جویدن غذا دیگر علاقهای به غذاهای بیمارستانی و مایعات ندارد.
به همین خاطر او هر روز غذاها را میجود و دهان به دهان به مادرش میدهد تا او را با طعمی جدید خوشحال کند.
[ سه شنبه 92/7/2 ] [ 5:54 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
محو سخنان حاج همت بودم که در صبحگاه لشگر با شور و هیجان و حرکات خاص سر و دستش مشغول سخنرانی بود. مثل همیشه آنقدر صحبت های حاجی گیرا بود که کسی به کار دیگری نپردازد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط طنین صدای حاج همت بود و صلوات گاه به گاه بچه ها. تو همین اوضاع پچ پچی توجه بچه ها را به خود جلب کرد. صدای یکی از بسیجی های کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستاش صحبت می کرد.
فرمانده دسته هرچی به این بسیجی تذکر می داد که ساکت شود و به صحبت های فرمانده لشگر گوش کند، توجهی نمی کرد. شیطنتش گل کرده بود و مثلاً می خواست نشان بدهد که بچه بسیجی از فرمانده لشگرش نمی ترسد. خلاصه فرمانده دسته یک، برخوردی با این بسیجی کرد و همهمه ای اطراف آنها ایجاد شد.
سرو صداها که بالا گرفت، بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت هایش را قطع کرد و پرسید: «برادر! اون جا چه خبره؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم می کنیم.»
کسی از میان صفوف به طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت. حاجی سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی محکم و قاطع گفت: «آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو.»
سکوتی سنگین همه میدان صبحگاه را فرا گرفت و لحظاتی بعد بسیجی کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن.
حاجی صدایش را بلندتر کرد: «بدو برادر! بجنب.»
بسیجی جلوی جایگاه که رسید، حاجی محکم گفت: «بشمار سه پوتین هات را دربیار» و بعد شروع کرد به شمردن.
بسیجی کمی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند.
حاجی کمی تن صدایش را بلندتر کرد و گفت: «بجنب برادر! پوتین هات»بسیجی خیلی آرام به باز کردن بند پوتین هایش مشغول شد،همه شاهد صحنه بودند. بسیجی پوتین پای راستش را که از پا بیرون کشید، حاجی خم شد و دستش را دراز کرد و گفت: «بده به من برادر!» بسیجی یکه ای خورد و بی اختیار پوتین را به دست حاجی سپرد. حاجی لنگه پوتین را روی تریبون گذاشت و دست به کمرش برد و قمقمه اش را درآورد. در آن را باز کرد و آب آن را درون پوتین خالی کرد. همه هاج و واج مانده بودند که این دیگر چه جور تنبیهی است؟
حاجی انگار که حواسش به هیچ کجا نباشد، مشغول کار خودش بود و یکدفعه پوتین را بلند کرد و لبه آن را به دهان گذاشت و آب داخلش را نوشید و آن را دراز کرد به طرف بسیجی و خیلی آرام گفت: «برو سرجایت برادر!» بسیجی که مثل آدم آهنی سرجایش خشکش زده بود پوتین را گرفت و حاجی هم بلند و طوری که همه بشنوند گفت: «ابراهیم همت! خاک پای همه شما بسیجی هاست. ابراهیم همت توی پوتین شما بسیجی ها آب می خوره.»
جوان بسیجی یکدفعه مثل برق گرفته ها دستش را بالا برد و فریاد زد: برای سلامتی فرمانده لشگر حق صلوات و انفجار صلوات، محوطه صبحگاه را لرزاند..
منبعwww.jamejamonline.ir
[ سه شنبه 92/7/2 ] [ 1:48 عصر ] [ حـــامد طالبی ]
[ دوشنبه 92/7/1 ] [ 5:44 عصر ] [ حـــامد طالبی ]